سال 1327 بود. یکی از روزهای گرم تابستان که از رادیو بر می گشتم اتومبیلم را جلو در خانه پارک کردم و چون ناهار را در رستوران خورده بودم روی تخت دراز کشیدم. ساعت پنج بعد از ظهر که می خواستم با اتومبیل به محلی بروم با کمال تعجب متوجه شدم که لاستیک جلوی ماشین پنچر است. سربازی را که در خانۀ خواهرم خدمت می کرد صدا کردم و از او خواستم که طایر ماشین را عوض کند. فردای آن روز باز هم این ماجرا تکرار شد. لاستیک را به دکان پنچر گیری فرستادم گفتند سوراخی در آن دیده نمی شود ظاهرا بادش را عمدا خالی کرده اند. روز بعد باز هم دیدم لاستیک مرا خالی کرده اند. بالاخره تصمیم گرفتم سرباز شوهر خواهرم را به پاسداری وادارم. دو روز تمام سرباز از پشت پنجرۀ آشپزخانه کشیک کشید تا بالاخره به اصل قضایا پی برد، او، بهار غلامحسینی دختر همسایه را دیده بود که همراه یک دختر دیگر باد لاستیک مرا خالی می کرد. من وقتی این را شنیدم به در خانۀ بهار رفتم و با عصبانیت علت را جویا شدم. بهار که یک دختر جوان ولی سر و زبان دار بود گفت: راستش مدتها است که من میخواهم توجه شما را به آوازم جلب کنم ولی موفق نمی شوم. هر وقت که حس می کنم شما خانه هستید با انگشت روی در اطاق رنگ می گیرم و می خوانم ولی شما همیشه بی تفاوت بودید.گفتم خوب منظورت چیست؟. گفت دلم می خواهد مرا به رادیو ببرید تا در آنجا بخوانم. به او گفتم شرایطی دارد باید پیش یک استاد بروی و تعلیم ببینی  و ... بالاخره گفتم: از دست من کاری ساخته نیست. آن روز گذشت .سه یا چهار سال بعد به یکی از دوستان به شمیران می رفتیم، آوازی گرم با ته صدایی گرفته و جذاب شنیدم. از دوستم پرسیدم این کدام خواننده است؟ گفت یک خوانندۀ جدید است به نام الهه که در همین مدت کوتاه کارش بالا گرفته است. اگر اشتباه نکنم الهه و داریوش رفیعی با مجید وفادار برنامه اجرا می کردند. به نظرم رسید که این صدا را روزگاری نه چندان دور بارها و بارها شنیده ام اما به هر حال زیاد درباره اش فکر نکردم. چند ماه بعد در موزیکال کمپانی مشغول صحبت با نصرالله عشقی مدیر کمپانی بودم که زنی همراه شوهرش وارد شد و به محض دیدن من سری تکان داد و سلام کرد. تعجبی نکردم چون آنروزها رفته رفته شهرت و معروفیتی بدست آورده بودم  و مردم اکثرا مرا میشناختند. نصرالله عشقیالهه خانم را اینگونه معرفی کردند خانم الهه خوانندۀ رادیو که قرار است چند صفحه با ما پر کنند. گویا الهه متوجه شده بود که چرا گیج و بهت زده به او نگاه می کنم بلا فاصله جلو آمد و گفت من همان بهار همسایۀ دیوار به دیوار سرهنگ زمانی هستم که باد لاستیک ماشین شما را خالی می کردم. خوشحال شدم که بهار بالاخره موفق شده است.

 

            بانو الهه در 27 مرداد 1386 دار فانی را وداع گفت