خاطره ای ازخاطرات پرویزخطیبی
هنگامی که من دراستودیوپلازافیلم جنجال پول رامیساختم عباس دستمالچی "فیلمبردار"بایک جوان شیک پوش مومشکی به سراغم آمدوگفت که این آقاتازه ازآلمان آمده وداوطلب هنرپیشگی است.مدتی به اوخیره شدم.لبخندی عجیب داشت ونگاهش نافذودرعین حال مرموزبود.به نظرم رسیدکه دماغش کمی ناقص است وبدرددوربین سینما نمی خورد.اسمش راپرسیدم گفت:فریدون فرخزادهستم.فریدون شروع به صحبت کردومن گوش می دادم: - خیال نکنید که چون خواهرم فروغ است آمده ام تاازاسم اووشهرت اوبهره برداری کنم؟خیر،من خودم جوان تحصیل کرده ای هستم وهزارویک هنردارم.ازرقص وآوازگرفته تابازیگری،اگرتصمیم بگیرم دریک لحظه سیلاب اشک ازچشمانم سرازیرمی شود،چنان می خندم ومی خندانم که همۀاطرافیان رامبهوت می کنم... واین کارچندهفتۀدیگرعملی شد.درمیهمانی بزرگی که منتخب مدیرسینماپلازادرخانه اش داده بود،فرخزادبایک ژاکت ترمه ای وشلوارمشکی حاضرشدوبااینکه هیچ یک ازحاضران رانمی شناخت درعرض یک ساعت تـأثیرقراردادوادارۀمجلس رادراختیارگرفت.
چندماه بعدیک روزدرباغ تولیدرادیوفرخزادرادیدم.خوشحال بودکه به عنوان یک کارمنددفتری استخدامش کرده اند.به من گفت که درآلمان،دریک فستیوال آوازشرکت کرده وجایزه ای هم برده است بعدنوارکاستی به دستم داد.اولین آهنگ شب بودبیابان بودروزجمعه ازبرنام]شماورادیوباصدای فریدون فرخزادپخش شدوموردتوجه شنوندگان قرارگرفت.
یک ماه بعدخبررسیدکه اوموفق شده است که درتلویزیون ملی ایران برنامه ای زیرعنوان دوساعت بافریدون فرخزاداجراکند.
برنامۀتلویزیونی فرخزاددرواقع یک برنامۀکاملا"متفاوت بودوبینندگان تاآن زمان بااجراکننده ای آنچنان مسلط وبی پرواروبرونشده بودند.استقبال بینندگان ازبرنام]جدید فرخزادسبب شدتامسئولان تلویزیون یک برنامۀهفتگی دراختیارش بگذارند.فرخزادمی رفت تادرمدتی کوتاه به اوج شهرت برسداماناگهان حادثه ای رخ دادوتلویزیون ملی ایران برنامۀفرخزادراقطع کرد.
قطع برنامۀتلویزیونی فرخزادسبب بروزشایعات زیادی شددرشهرهمه ازاین ماجراحرف می زدندوهرکس حدسی می زدولی دلیل اصلی قطع برنامه این بودکه فریدون فرخزاد،درآخرین برنامه اش دست خانم سوسن خوانندۀمعروف رابوسیده بود.درواقع کسی انتظارنداشت که یک مردجوان دربرابرصدهاهزارچشم اینطورگستاخانه عمل کندوعفت وعصمت عمومی رادرانظارجریحه دارنماید!!..
فرخ زادبه کاراداری اش برگشت درحالیکه هرروززیررگبارسؤالات دوستان وآشنایان قرارمی گرفت،پاسخ اودربرابراین سؤال که چرادست سوسن رابوسیدی این بودکه:خیال می کردم ماهم متمدن شده ایم.باوجوداین چندهفته بعدفریدون مجددا"به تلویزیون احضارشدوباناباوری ازمسئولان شنیدکه میتواندبرنامه اش راادامه بدهد.می گفتند دستورمستقیم ازدرباررسیده بود.
دربرنامه های تلویزیونی فرخزاد،مردم بازهم کارهای غیرمتعارف اورادیدندوتحسین وتمجیدش کردند.اوبسیاری ازخوانندگان بلندآوازۀامروزرابرای اولین باردربرنامه اش شرکت دادوهمیشه سعی کردتاسخنانش صریح وبی پیرایه باشد.وقتی درسال1356من قصدداشتم ایران راترک کنم وبه آمریکابیایم،برنامه های شماورادیوبه دوقسمت تقسیم شدبه این ترتیب که کادرهمیشگی وکادرتازه ای که فرخزادتشکیل داده بودیک هفته درمیان برنامه اجرامی کردند.درکادرفرخزاد،حسن خیاط باشی،بهمن مفیدوزرندی شرکت داشتند.
مدتهاگذشت ومن ازفرخزادخبری نداشتم.یک روزدرنیویورک یکی ازدوستان مشترک من وفرخزاد،جلیل بشارتی،خبردادکه فریدون ازمرزخارج شده وبه زودی به نیویورک خواهدآمد.سرانجام من وفرخزادپس ازسالهابایکدیگرروبروشدیم.همراه اوجوانی بودبه نام سعیدمحمدی که هردوازایران به اتفاق یک سگ کوچک سیاه بلاکی فرارکرده بودندوازماجرای فرارشان داستانها می گفتند.فرخ زاددرنیویورک یکی دوباربه روی صحنه رفت وبرای همفکران سیاسی خودش حرف زدوآوازخواند.روزهای اول شعارهایش برضدهمه بود.اوباکسانی که بااوهم عقیده نبودندشدیدا"می تاخت امابعدهابه این نتیجه رسیدکه برای مبارزه بادشمن مشترک بایدمخالفان رابه اتحادوهمکاری تشویق کند.
یک شب به اتفاق فرامرزپارسی به خانۀفریدون رفتیم.خانه اش باخانۀمافاصلۀزیادی نداشت.فریدون رادیدیم که پیش بندبه کمربسته ومشغول آشپزی است.خورش سبزی اوواقعا"تعریفی بود.تاسعیدسفره رابچیندشام حاضرشد.بعدازشام فرخزاددیوان شمس تبریزی رابرداشت وشروع به خواندن کرد.شبی سردبود،ازآن شبهاکه درنیویورک زمین وزمان یخ می بندد.آخرشب بافریدون وسعیدوسگشان بلاکی بیرون آمدیم،سعیدقصدداشت سگ رابگرداندتاقضای حاجت کند.درآن سوزوسرمابیش ازیک ساعت گشتیم ولی بلاکی تکلیف صاحبانش راروشن نمی کرد.دراین بین سعیدپشت درختهای خیابان رفت وبرگشت ومن خطاب به سگ گفتم:بلاکی،سعیدکارش راکردحالابرگردمنزل.
جالب اینکه اغلب اوقات بین فریدون وسعیدبرسربازی تخته نرددعوامی شدوچنان بهم می پریدندکه خیال می کردی همان لحظه ازهم جداخواهندشد.ولی دعواهافقط برسربازی تخته بودواین دونفردرسایرمسائل توافق کامل داشتند.
اقامت یک سالۀفرخزاددرنیویورک باعث شدکه من دروجوداوانسان دیگری راکشف کنم. پیش ازآن،چه دررادیووچه درجاهای دیگربه اوروی خوش نشان نداده بودم،درواقع فرخزاددشمنان زیادی داشت ورفتاروگفتارش،به خصوص صراحت لحجه ای که داشت ازاویک غول ساخته بود.ازداستان ازدواج وطلاق اومردم هزاران شایعه ساخته بودندکه معلوم نبودکدام درست وکدام نادرست است.حتی پس ازخروج ازایران گفتندکه فریدون خودش راکاندیدای نمایندگی مجلس اسلامی کرده بود.خودفرخزادمدعی بودکه این آگهی رادشمنان ساخته اندواوهرگزچنین کاری نکرده است.درنیویورک دسامبر1983برای من وخانواده ام زرگترین فاجعه رخ داد.تنهاپسرم فرزین که چس ازهفت سال دوری ازمن ومادرش میخواست ازاسپانیابه نیویورک بیاید،درست نه روزپیش ازحرکت دریک تصادف ازدست رفت. اواسط شب وقتی خانه خالی میشد،فرخزادازدرمی رسید،بادیوانی ازشمس وچهره ای اندوهگین وکلماتی که می توانست تاحدودی برای ماداغ دیدگان آرامش بخش باشد،می نشست می گفت،شعرمی خواندوشوروحالی به پامی کرد.گاهی تانزدیک سپیده دم بامابود.ازخودش میگفت،ازفروغ که اوهم درجوانی براثرسانحۀاتومبیل درگذشته بود. آن روزهاوشبهارامادرکنارفریدون گذراندیم ومن دراین گیرودارشخصیت دیگراوراکشف کردم.خودش هم درکتاب شعرش من وآن من دیگربه این مسئله اشاراتی دارد.پیش ازآن خیال می کردم که فرخزادیک آرتیست واقعی است وخوب بلداست به موقع اشک بریزد،ولی درفاجعۀمرگ فرزندم،بارهاوبارهااشک های واقعی اورادیدم واحساسش رادرچشمهایش خواندم.بعدهاکه به لس آنجلس آمدوبرای کمک به کودکان اسیرایرانی درعراق اعاناتی جمع کردشنیدم که متهم به سوءاستفاده شده است.چندروزنامه ویک تلویزیون که مجری آن حالابه ایران عودت داده شده زخمهابراوزدندوکاری کردند که باروبنه اش رابست وعازم فرانسه شد.گفتندکه پلیس بین المللی درتعقیب اوست وقراراست تحت الحفظ به آمریکابرگردولی روزنامۀکیهان چاپ لندن درشمارۀ245مورخ پنجشنبه17فروردین1368ازقول دکتربرناردژاژاردرئیس کمیتۀ بین المللی دفاع ازحقوق کودکان نوشت که:"سازمان ایرانی حمایت کودکان اسیرایرانی درعراق مبلغ بیست وهش دلاروپانصددلارهدایای ایرانیان مقیم لس آنجلس رادرفوریۀ1989به وسیلۀهنرمندایرانی آقای فریدون فرخزادبه کمیتۀماتقدیم کردند".
- شناسنامه ای ازابتداتاانتها -
. فريدون فرخزاد متولد هزار و سيصد و پانزده در شهر تفرش، و برادر شاعره مشهور فروغ فرخزاد بود.
فرخزاد درآلمان تحصيل كرده و داراى درجه دكتراى علوم سياسى بود ،او به جز دكتراى علوم سياسى، شاعر، نويسنده، هنرپيشه ، خواننده ومبتكر چندين برنامه و شو تلويزيونى، از جمله شو موفق "ميخك نقره اى" در ايران بود.
كتاب شعر: "در نهايت آغاز جمله است عشق" به فارسى، وكتاب شعر ديگرى به زبان آلمانى از آثار اوست. آخرين كتاب او به نام "من از مردن خسته ام" در مورد قدرت طلبى عناصر مذهبى بود.
فرزندش رستم، از آنيتا، همسر آلمانى (همسر اول) اوست. دومين همسر اوايرانى بود.
پس از حكومت رژيم اسلامى، مجبور به زندگى مخفى و بالاخره، ترك وطن شد. در كشور هاى مختلف همراه با ميليون ها ايرانى ديگر طعم آوارگى را چشيد تا نهايتأ در آلمان، كه قبلأ ازآنجا فارغ التحصيل شده بود، ساكن شد.
در فيلم"وين عشق من" در كنار هنرپيشه معروف زن اطريش، نقش يك حزب اللهى را ايفا كرد.ازآن پس بر عليه جمهورى اسلامى به افشاگرى پرداخت. بى توجه به تهديد هائى كه ميشد! نوشت، سرود، آواز سر داد، به كشور ها مسافرت كرد، فرياد زد، سخنرانى كرد و بدون هيچ سازش و زد و بند مالى .. با همه علم، هنر، استعداد و انرژى، ايران و جهانيان را به دورى و مبارزه با رژيم دینی ایران فرا خواند...
تا سرانجام،.. با ضربات متعدد چاقو كشته شد.
پنجشنبه ساعت يازده شب، شانزدهم مرداد هزار و سيصد و هفتاد و يك - ششم آگست هزار و نهصد نود و دو ، در شهر بن آلمان درمحل سكونتش او را يافتند
یادش گرامی و روحش شاد باد.